و اینک: پایانی تمام_ بر آغازی ناتمام...
🜃 در سکوتی که واژهها را خفه کرد، شعلهای بینام ایستاده است...
نه نجاتدهندهام، نه گمشده—
قطعهای از تفکریام که فصلها به آن نمیرسند،
زادهی اندیشههایی پنهان
در جهان نقابزدهای که حقیقت را با دروغ آراسته است.
نه نوری مرا فرا میخواند،
نه سایهای پناهم میدهد؛
من تماشاگریام با نگاه سنگین
و لبهایی که لبخند نمیزنند.
افکارم، سربازانی بیناماند
با شمشیرهای زنگزده،
هر شب با خود میجنگند
و طلوع را نمیطلبند.
من صدایی ندارم، اما وزنی دارم—
وزنی به سنگینی دانشی که از مرز واژه گذشته
و مأموریتی که فقط در سکوت خدا معنا مییابد.
امیدی در من هست،
نه از جنس رؤیا،
بلکه ریشهای تاریک، بینیاز از نور
که با ضعف میجنگد،
با شکست رشد میکند
و در خاموشی معنا مییابد.
من نه برای دیده شدن خلق شدهام،
بلکه برای بودنِ بیصدا—
در شکوه شکست،
در معناهای بیمعنا،
در حضوری که جهان هنوز نامی برایش ندارد
و تاریخ از ثبتش میهراسد...
_ادوارد هاور_
_پایان_
نه نجاتدهندهام، نه گمشده—
قطعهای از تفکریام که فصلها به آن نمیرسند،
زادهی اندیشههایی پنهان
در جهان نقابزدهای که حقیقت را با دروغ آراسته است.
نه نوری مرا فرا میخواند،
نه سایهای پناهم میدهد؛
من تماشاگریام با نگاه سنگین
و لبهایی که لبخند نمیزنند.
افکارم، سربازانی بیناماند
با شمشیرهای زنگزده،
هر شب با خود میجنگند
و طلوع را نمیطلبند.
من صدایی ندارم، اما وزنی دارم—
وزنی به سنگینی دانشی که از مرز واژه گذشته
و مأموریتی که فقط در سکوت خدا معنا مییابد.
امیدی در من هست،
نه از جنس رؤیا،
بلکه ریشهای تاریک، بینیاز از نور
که با ضعف میجنگد،
با شکست رشد میکند
و در خاموشی معنا مییابد.
من نه برای دیده شدن خلق شدهام،
بلکه برای بودنِ بیصدا—
در شکوه شکست،
در معناهای بیمعنا،
در حضوری که جهان هنوز نامی برایش ندارد
و تاریخ از ثبتش میهراسد...
_ادوارد هاور_
_پایان_
- ۵.۳k
- ۲۶ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط